آتسوشی برفی و هفت چو چو :]

مشخصه کی دیگه میتونه چویا رو به اسم چو چو بخونه🤣
روزی روزگاری ...در سرزمینی دور ملکه و پادشاهان به نام فوکوزاوا و موری ‌.زندگی می‌کردند...فوکوزاوا همیشه یه پسر خوشگل مث برف میخواست ... و چند روز بعد.... زارت...آتسوشی برفی به دنیا اومد....خلاصه چند سال بعد...زارت...فوکوزاوا... مرد😐🚬

موری هم که چشمش دنبال دازای بود...[ودف] سریع باهاش ازدواج کرد...اما دازای سان دلش می‌خواست زیبا ترین موجود جهان باشه...البته خیلی هم هس ....
پس یه شکارچی به اسم...آهان کیوکا پیدا کرد و گفت بره وآتسوشی برفی رو بکشه..و دم ببرش رو بزاره داخل یه صندوق و بیاره واسش ک مطمعن شه لش مرگشو حتما سَقَط شده کیوکا و آتسوشی برفی تا قسمت هایی از جنگل رفتن،دیگه کم کم داشت فضا رمانتیک و عاشقانه میشد گف بزار الان شرشو‌ کم کنم وگرنه دازای ساما به جای اون منو تاکسیدرمی میکنه ولی دید بدبخت زیادی شوته‌ ... و کیوکا من نمیتونم تورو بکشم یا فرار میکنی یا فرار رو توت فرو میکنم...دازای میخواد تورو بکشه...
آتسوشی برفی هم شروع کرد به دویدن‌ و گفت نکبتِ سَر چَفتِ لاش مرده میخواست منو بکشه[کیوکا رو نمیگه هااا😂]

آتسوشی برفی رفت و رفت و رفت که به یه کلبه رسیدآتسوشی برفی هم که کلا خجالت مجالت‌ هالیش‌ نبودرفت توکلبه هرچی بودونبود رو خوردبعد هم رفت کپید😐🤣

پایان پارت اول پارت دو الان میاد:
دیدگاه ها (۲)

آتسوشی برفی:] پارت دو

فیک اینجا مینویسم:]

چویاندرلا:]

موری خفته:[داستان سم براتون آوردم]

سناریو :: سوکوکو

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط